اسفندی برای زبانمان

مولوي عبدالعزيز ـ اگر كسي بخواهد عربي بخواند آيا دولت براي او معلم عربي ميگيرد يا خير؟ و يا اگر كسي بخواهد زبان بلوچي بخواند آيا دولت ملزم است كه براي او معلم بلوچي بگيرد يا خير؟

نايب رئيس (بهشتي) ـ بلي دولت موظف است يعني وقتي آنها حق داشتند؛ اين زبان را تدريس كنند دولت موظف است چيزي را كه آنها حق دارند برايشان تهيه كند.

 (مولوي عبدالعزيز ـ يعني هم كتاب و هم معلم بايد تهيه بكند؟) بلي، من متن را يكبار ديگر ميخوانم تا نسبت به آن رأي گرفته شود:

اصل 21 (اصل پانزدهم) ـ زبان و خط رسمي و مشترك مردم ايران فارسي است.اسناد و مكاتبات و متون رسمي و كتب درسي بايد با اين زبان و خط باشد ولي استفاده از زبانهاي محلي و قومي در مطبوعات و رسانه‌هاي گروهي و تدريس ادبيات آنها در مدارس در كنار زبان فارسي آزاد است. لطفاً گلدانها را براي رأي ببريد...

و اینگونه تصویب شد اصل 15 قانون اساسی کشور، اصلی که بنا به هر دلیلی تکرارش و مطالبه اش حصاری به دور خود تنیده که خواسته یا نا خواسته فرد مطالبه کننده را به سوی میدانی سیاسی خاص هل می دهد . کاری نداریم که همه این اصول قانون اساسی در نهایت برای اجرا شدنشان تصویب شده اند ولی چیزی که فعلا تکلیف آن مشخص است هاله ی ایزوله شده ی دور این اصل است. حال این هاله را جامعه مطالبه گر بوجود آورده یا اینکه جامعه مقابل آن، باید جست ریشه های ایجاد کننده آن را یافت.اینکه زبان مادری چه اهمیتی دارد و چه جایگاهی در زندگی فرد در مورد ارتباط با محیط پیرامون خویش، آموزش، رفتار و تربیت آن فرد و خیلی موارد دیگری دارد و همچنین تاکید زبان شناسان و اهمیت مقوله زبان مادری، برهیچ فردی پوشیده نیست هدف بحث بررسی اجمالی چرایی تابوی مطالبه زبان مادری در ایران و نگاهی گذارا به نحوه طرح این مسئله در جامعه ایران به مناسبت " دوم اسفند ماه،  روز جهانی زبان مادری" است.

در بررسی این مسئله اولین نگرشی که می توان به این قضیه داشت، مطالعه ی آن از دو منظر قانونی و عرفی ،غیر رسمی آن یا به اصطلاح نگاه "دو فاکتو" و نگاه  "دوژور" از این مسئله است.اینکه مسئله زبان مادری فارغ از هر گونه مطالعه دقیق و علمی و اصل ماجرا دستاویزی برای احساسات طرفین درگیر در میدان ناسیونالیسم در ایران گشته و یا بحث اینکه حکومت به عنوان یک مرجع رسمی در جامعه ایران فراتر از عرف و خواسته جامعه با استفاده از اقتدار و هژمونی خویش چه جایگاهی در حل مسئلهو اجرای صحیح و اصولی آن دارد. چنین به نظر می رسد مشکل در نحوه طرح مسئله زبان مادری است تا طرز نگاه طرفین ، شاید محکم ترین ادله ای که بتوان در این زمینه آورد عدم آگاهی فرد در دو طرف جبهه مطروحه باشد.نقاط تاریک و لکه دار درآگاهی شهروند ایرانی از مسئله هویت و مباحث مربوط به آن از جمله بحث زبان اول و زبان دوم و یا حقوق و مطالباتش به عنوان یک انسان در جامعه، وظایف خویش در قبال جامعه، حکومت به عنوان یک نهاد دموکراتیک حافظ منافع شهروندان و همچنین جای خالی احزاب سیاسی قدرتمند در تعریف و نهادمند کردن خواسته های شهروندان از جمله خواسته های هویتی افراد، باعث گردیده تا هر گونه مطالبات فرد فورا جنبه خشونت به خود گرفته، و به جای اینکه هر دو طرف به فکر راهکاری برای رهایی و چاره ای برای حل مشکلات خویش بجویند، به فکر حذف طرف مقابل می افتند. بی پرده بگویم در اکثر موارد فرد نه دنبال رسیدن به هدف خویش است بلکه خواسته هایش خود ابزاری است برای رسیدن به هدفی دیگر.مطالبات به جای اینکه برای فرد هدف واقع گردد، نردبانی می شود تا فرد به خیال خویش ضربه ای هر چند هم کوچک، به طرف مقابل خویش وارد سازد.عدم تحقق بحث زبان مادری به معنای واقعی هم موردی از این دست است. تکلیف مشخص است، امنیتی کنندگان مسئله زبان مادری افرادی هستند از همین جامعه و نکته جالب اینکه از همین افراد علت این کارشان را اگر جویا شویم طرف اول یعنی مطالبه کنندگان را مقصر قضیه خواهند خواند.به عبارت ساده پایه های بنای فرهنگ مطالبه در جامعه ما خیلی سست گذاشته شده است و جالب تر از آن فرهنگ جواب دهی به این مطالبات است که به نظر نویسنده مقوله ای جدا از طرف اول نیست...

ز، مثل تجاوز

مینی بوس همه را پیاده می کند. یکی تنها می ماند مثل همیشه، همان تنهایی که یکی باید بمیرد. این شب ، شب سمور است و این شهر هم سمورستان. خواهر من تنت بوی خون می دهد ،انگار این دزد تا خانه را هم خراب نکرده دست بردار نیست، این ابلیسان را مستی خون می باید و بس. ، شب به درازا کشیده در این خاک ،هوای سحردر سر ندارد. مینی بوس مسیر خود را عوض می کند.نگاه ها شروع می کنند.انگار همیشه همه چیز از چشم ها شروع می شود حتی تجاوز. دخترک تنها می ماند و تجاوز، انجام می شود.تجاوز به حریم مادری،این تکرار نامردی نامردانگی .

 اؤزگه جان را می گویم  یا همان دختر معلولی که همین چند مدت پیش قربانی شد ، دخترک اهل مرسین ترکیه. اهل شهر خودمان ، همین خرابه مان گرمی .مرسین با گرمی چه فرقی دارد که هردو آبشخوار متجاوزان انسان و انسانیت اگر باشند. باور کنید این جغرافیا چرت و پرتی بیش نیست.

 قربانی وحشتناک تجاوز و بایکوت ، آری هم تجاوز شد و هم بایکوت.تجاوز شد و باز هم تجاوز شد تا همگان فاحشگی خویش را پیش این مریم مقدس شهرم به نظاره بایستند . بدا به حال این شهر که کابوس اش خیال تمامی ندارد و هوایش هم باتلاقی بیش نیست. باید مرد در این شهر، باید تمام کرد. این هوا نیست، نفس نمی کشیم ! ای کاش اغراق بود که اغراق هم نیست.

چندین نفر با حمله به حریم عفت دختری معلول در شهر گرمی چندین ماه پیش، تبر به ریشه انسان و انسانیت در این شهر زده بودند و اینک خبر تجاوزی دیگر این بار از مرسین ترکیه می آید.دختری 22 ساله بعد از مقاومت در برابر تجاوز با جسد سوخته پیدا می شود.شنیدن اخباری از این دست و ناراحت شدن دربرابر این اخبار را به نظر من، وجدان می طلبد ، وجدانی از جنس انسان. وای به حال من که در شهری زندگی می کنم که مردمانش در برابر چنین اتفاقی هیچ نگفتند و خوشا به حال جماعت ترک که حداقل این عنصر وجدان را داشتند تا در برابر این حادثه شان ناراحت شدند. خوب به یاد دارم آن لحظات سطحی نگرانه ای که مردمانش به جای تفکر در اصل ماجرا دنبال توجیهی برای فرار از روبه رو شدن با وجدانشان بودند.وجدانی که مدام دنبال آگاه کردنشان بود و این جماعت تستسترونی که دنبال صحنه هایی برای پر کردن پازل ذهن شهوانیشان می گشتند.دقیقا به خاطر این مسئله است که جغرافیا را بیهوده می دانم. اهل شهری بودن و جالب تر از همه اینها افتخار کردن به آن شهر به خاطر زندگی کردن در آن.اینکه من افتخار می کنم در شهری زندگی می کنم که در آن متجاوزان  به دختری معلول هم زندگی می کنند و در عین حال اکثریتی هم در آن هستند که نسبت به این مسئله کاملا بی تفاوت هستند و در این میان من  باید افتخار کنم که با چنین افرادی در یک شهر زندگی می کنم و باز باید به آب و هوا و طبیعت این شهر ببالم بابت چنین تربیت و شاهکاری.واقعا چیزی چرت و پرت تر از این جغرافی بازی نیست به نظر شما؟

به  هر حال هدف نه توضیح و قرار گرفتن در مقام دفاع از مفهوم زن و حقوق زن، بلکه یادآوری مفقود شدن عنصری به نام انسانیت و رخت بستن وجدان آگاه از جامعه ی پیرامون خویش است. تقبیح هر دو اتفاق ، اینکه فراتر از هر گونه مرز زن با چالشی به نام خشونت بر علیه خویش مواجه است و با در نظر گرفتن تمام مطالب فوق، خواستم یادی کنم از دختری بی نام نشان در شهری بی نام و نشان تر از خودش .

همه با هم برای درخت یادگاری

سال ها می گذرد و ما انسان ها هیچ نشانی برای آینده خویش نداریم  و این مرگی است برای ما چرا که انسان با اثر و یادگارش زنده است و بدون آن با عدم و نیستی، هیچ فرقی ندارد. بیایید برای آینده از خود یادگاری بگذاریم ماندگار، نشانی باشد از زندگی، به آنها بگوییم و ثابت کنیم که چقدر دوستشان داریم. بیایید برایشان درخت بکاریم...

بدینوسیله با اجازه همه بزرگان و دوستان طرح درخت کاری"درخت یادگاری" را خدمت همه همشهریان عزیز ارائه می کنم.امیدوارم مورد لطف همه ی عزیزان واقع گردد:

در این طرح ساده، دوستان داوطلب کافی است با کاشت تعداد دلخواه درخت (بطوریکه فرد قدرت رسیدگی به آن تعداد درخت کاشته، را داشته باشد) و حک نام خویش در شناسنامه درخت برای همیشه اسم خود را در این شهر ماندگار سازد. طبق هماهنگی صورت گرفته با اداره محترم منابع طبیعی شهرستان، درخت کاری در مرتع کنار جاده روستای رحیملو با منظره ی به سمت شهر، صورت خواهد گرفت.

خوبی این طرح این است که فرد می تواند حتی با کاشت یک درخت، بدون پرداخت هیچ هزینه ای در این کار سهیم باشد.

 عزیزان داوطلب برای کسب اطلاعات بیشتر می توانند با بنده در ارتباط باشند.(صمد پاشایی)

غرق نشدند، غرقشان کردیم!

شهر یخ زده ی من، سرما مغز استخوان این شهر را نشانه رفته بود هیچ قصد ترک شهر را نداشت.انگار این جغد شوم تا شر را براین شهر نیاورد دست بردارش نبود. سایه سنگین شب، سوز سرمای چلله، درد غریبی و بی کسی همه و همه دست های عزیزانمان را از این خاک نفرین کنان جدا کرد.خبر در شهر پیچیده بود.گوینده خبر استانی خبر از غرق شدن می داد.خبر غرق شدن دختران جوان دانشجو در در دریاچه شورابیل . بغض گلوی همه را گرفته بود، یکی اصلیت آنها را می پرسید، دیگری سنشان را..آن دیگری شاکی از این مسئله بود که آنجا چه می کردند ، مگر دریاچه یخ زده جای تفریح بود. طبق معمول عده ای هم بودند که یقه ی مسئولین را گرفته بودند که چرا دریاچه غریق نجات نداشت، اگر داشت فلان می شد و چون نداشته بیچاره ها غرق شدند.

فیلمشان را می خواهید ببینید؟ جمله ای بود که این میان دقیقا نقطه ی اوج خبر بود.فیلم یا البته بهتر است بگویم فیلم ها .ای وای آن دو دختر را نگاه کنید، غرق شدند.فریادی مشترک که در اکثر فیلم های گرفته شده بود.و مسئله این بود که چند نفر در حال غرق شدن بودند و مردمی در آنجا بودند که بجای کمک و یاری غرق شدگان ترجیح داده بودند که با موبایلشان اقدام به فیلم برداری این اتفاق به این اندازه تراژیک نمایند.

هیچ منطقی پشت این قضیه وجود ندارد.هیچ انسان و انسانیتی قبول نمی کند فردی در حال جان دادن باشد و انسانی دیگر از آن فیلم برداری کند.

جناب تهران، درمانی جز من نداری!

مهاجرت امری است که می تواند در هر جامعه ای اتفاق بیفتد که صور جامعه شناختی آن را بیشتر با لفظ " پدیده" توضیح می دهند. لفظ "پدیده" نشان از وضعیتی عادی دارد. در بعضی جوامع این مهاجرت بنا به دلایل مختلف، با افزایش میزان شدت آن از حالت عادی خویش خارج گشته و در چنین مواردی جامعه شناسان به جای استفاده از لفظ "پدیده" از لفظ "مسئله" برای توضیح آن استفاده می کنند. مسئله صوری است کاملا غیر عادی که نشان از وجود یک بیماری در بدنه و چارچوپ آن جامعه دارد.اینکه باید هر چه زودتر و با فوریت هر چه تمام برای حل آن اقدام کرد  و فوت وقت به نوعی جامعه را در آن سمت و سو به اضمحلالی پیش خواهد برد که تاوان اثرات سوء آن را باید جامعه مذکور سالیان سال بپردازد.حال اگر جنس این بیماری بخواهد مهاجرت باشد.مهاجرت در حالت عادی با الفاظی چون تلخی و سختی همراه است. تلخی دور شدن از جامعه ی مبداء که معمولا فرد آن را با کوله باری از خاطرات و نوستالوژی ها ترک می کند ودر نهایت اصل سختی رسیدن به مقصد و باز بیگانگی خود مقصد با فرد، همه و همه که لفظ مهاجرت تداعی کننده آنها در ذهن آدمی است. مبداء غرق در محرومیت و مقصد راه نجات،خانواده هایی که مجبورند کیلومترها مسافت را در جستجوی راه نجات خویش طی کنند.

مردمی با توقعات پایین، دولت هایی با نمرات ناپلئونی

جامعه ای را تصور کنید که نخبگان و دگراندیشانش بخاطر خیل نابسامانی ها،حکمرانی پادشاهی که جز عیش و نوش شاهی خویش چیز دیگر در سر ندارد، شاه ظالم که تابتحمل کوچکترین صدای مخالف را ندارد و پتک سرکوب خویش را مدام بر پیکر این جامعه ی نحیف می کوبد و باز مردمانی که سر تا پا غرق در فقر و فلاکت است، تصمیم می گیرند اعتراض کنند و این اعتراض با نام مشروطیت بر پیشانی ملتی حک می شود. بست نشینی می کنند آن هم درسفارت خانه های دول خارجی، حال مطالبه این معترضین چیست؟ می گویند هر حرکت و جنبشی را با شعار ها و مطالباتش بهتر می توان شناخت.خواسته هایشان در حدعزل یک گاری چی است و بس.
آری گاری چی تهران- قم(فردی که از قرار با مردم وطلاب آن زمان بدرفتاری می کرده)، یا اینکه شاه باید تولیت یک مدرسه را از یک فردی بگیرد و به فرد دیگر بدهد. بدیهی است که این افراد می توانستند مطالباتشان را بدون هر گونه اعتراض و بست نشینی و هر کار دیگر خود انجام دهند و هیچ لازم به اعتراض و بست نشینی در یک سفارت نبود.شاید برای مخاطب کنونی نقل این قسمت از تاریخ یک کشور مضحک و خنده دار به نظر برسد.ولی واقعیت این است که موارد مذکور صفحه هایی است از تاریخ ما و خواسته یا نا خواسته وارث یک چنین دارایی های معنوی به شمار می رویم و صد البته تاریخ و مطالعه آن دقیقا در همین مسئله است که اهمیت دارد، یعنی عبرت.
آری صورت مسئله آشکار است،توقع پایین مردم در مطالبات که بصورت معلولی چند وجهی در تاریخ جامعه ما خود را نشان می دهد.توقع پایین را به نوعی می توان با کلماتی چون ظاهر بینی،ساده اندیشی و مهمتر از همه ی موارد با عنصر عدم آگاهی در ارتباط دانست.البته این آگاهی در شناخت جایگاه فرد در جامعه،حقوق و مطالباتش به عنوان یک شهروند در آن، رابطه و وظایف متقابل فرد،جامعه و حکومت نسبت به هم و حتی علم فرد نسبت به مباحثی چون حقوق بشر و نهفته است.همه موارد مذکور اندام های پیکر بزرگ آگاهی فردی است که فرد با شناخن تک تک آنها، با توجه به جایگاه متعالی خویش، توقعات خود را در جامعه ای که در آن زندگی می کند را رشد می دهد.در حقیقت توقعات را می توان به مثابه ی نیاز های کودکی در نظر گرفت که مدام با رشد کودک نیاز هایش نیز به همان نسبت فزونی خواهد یافت.به عبارت ساده توقعات پایین جامعه محصول و زاده ی عنصر عدم آگاهی جمعی در یک جامعه می باشد. متاسفانه چنین جوامعی در بیشتر موارد با هجمه های عوام فریبی و پوپولیسم سیاست مداران آن جامعه همراه است.بدین معنی که سیاسیون در چنین جوامعی بیشتر به جای استفاده از استدلال منطقی و دقیق در گفتار و کردار خویش دست به سلاح پوپولیسم یا عوام فریبی در جهت پیشبرد اهداف سیاسی خویش می زنند.
دولت هراسی و ترس از عقوبت نقد و اعتراض نسبت به عملکرد دولت و دولت مردان، فهم اشتباه از معنی و فلسفه وجودی آن، اینکه دولت را نه بازوی اجرایی قوانین خواست مردم، بلکه آن را به مثابه ی پتکی بالا سر در نظر بگیرند که هیچ قدرتی را یارای مقابله با آن را نباشد.همه موارد مذکور که معمولا با مایه های عدم اعتماد به نفس فرد نیز در مشارکت عمومی نیز همراه است، باعث می شود فرد دولت را مانند نان سر سفره شبش بپندارد و انتظاراتش را هم با همان تصوراتش نظم بخشد. در جامعه مردم سالار، که سروری جز مردم ندارد، نیروی فوق العاده ای با ریشه و منشاء همین مردم ایجاد می شود که عنان خفقان را دست گرفته و مردم و انتظارات و توقعاتشان را در لابه لای بوروکراسی خویش پنهان می کند.لازم به تذکر است که در مثال مشروطه که اول بحث مطرح شد،مردم اعتراض خویش را انجام داده اند و دقیقا در آخرین مرحله آن که طرح خواسته و مطالبه اهداف اعتراض است این توقعات پایین است که جامعه را از مسیر پیشرفتش جدا می کند.
توقعات پایین یعنی اینکه در جامعه ای مردمانش با اکثریت آراء به همه ی موارد محرومیت تمکین کنند،آن جامعه خواسته یا نا خواسته تبدیل به حیاط خلوت قدرت سیاسی حاکم بر آن خواهد شد. توقعات پایین مردم یعنی اشاعه جمله «به من ربطی ندارد» در جامعه، فرد به هیچ شکل نسبت به جامعه ای که در آن زندگی می کند احساس وظیفه نمی کند.توقعات پایین به نظر نویسنده همان سیر و روند قهقرایی جامعه است همان مرحله ای است که روند رشد با تکامل آن دچار اختلال می شود....
به هر حال هدف از طرح این مسئله نه بررسی علمی و دقیق آن، بلکه گوشزد موضوعی بود که کاملا پتانسیل تهدید جوامعی شبیه به جوامع ما را دارد.

بیر داشا بنزه ییر روحوم...

بیر داشا بنزه ییر روحوم...
عاصی،سوسوز، همده بیر دامجی سویا آسیلی..
یاغیش یاغدی،من سئویشدیم.سو دان حامیله اولدوم.قیش اولدو،سو بوزلادی.
یاز اولدو.من دوغدوم...داغیلدیم ..و بیتدیم...
bir daşa bənzəyir ruhum 
asi,susuz,həmdə bir damcı suya asılı
yağış yağdı,mən sevişdim,sudan hamilə oldum.qiş oldu...su buzladı
yaz oldu,mən doğdum...dağıldım....və bitdim

(صمد پاشایی)

۹۳ درصد دریاچه ارومیه خشک شده است...

مدیرکل حفاظت محیط زیست آذربایجان غربی می‌گوید ۹۳ درصد دریاچه ارومیه خشک شده و شوری آب آن تقریبا دو برابر میزان استاندارد شده و به حالت فوق اشباع رسیده است.

به گفته حسن عباس‌نژاد در حال حاضر هر روز از میزان آب این دریاچه کم می‌شود و فعلا ۲.۳ میلیارد متر مکعب آب در دریاچه ارومیه باقی مانده که ۷ درصد مساحت آن است.

آقای عباس‌نژاد امروز گفت اگر اقدامات لازم برای احیای دریاچه تا تابستان انجام نشود بخش جنوبی، مهمترین کانون زیستی این دریاچه، نیز خشک و امیدها برای احیا کمرنگ‌تر خواهد شد.مقامات دولتی خشکسالی در دو دهه اخیر را عامل خشک شدن دریاچه ارومیه می دانند اما کارشناسان محیط زیست سیاست‌های دولت ها در ۱۵ سال گذشته را علت اصلی این فاجعه محیط زیستی می دانند.

توسعه بیش از حد کشاورزی و مصرف بی رویه آب از جمله حفر چاه‌های عمیق از جمله این دلایل است.احداث سد بر روی یازده رود آب شیرین که به دریاچه ارومیه می ریخت نیز با انتقاد کارشناسان روبرو بوده است. بر روی برخی از این رودها چند سد زده شده است.

به علاوه کارشناسان محیط زیست عبور بزرگراه شهید کلانتری از وسط دریاچه ارومیه را هم از عوامل تخریب این دریاچه می دانند.این بزرگراه برای کوتاه کردن مسیر جاده‌ای ارومیه و تبریز احداث شد و چرخه آب از شمال به جنوب دریاچه را مختل کرد.مختل شدن چرخه آب از شمال به جنوب دریاچه باعث شد که بخش جنوبی را به دلیل شوری زیاد رو به نابودی برد.

علاوه بر این پسروی آب دریاچه در شرق و جنوب شوره‌زارهایی به وجود آورده و به علت غیر قابل کشت شدن زمین های کشاورزی، دهها روستای منطقه متروکه شده‌اند.پیش از این جواد جهانگیرزاده، نماینده ارومیه، گفته بود اگر این دریاچه خشک شود در بسیاری از استان‌ها باران نمک خواهد بارید و باعث آواره شدن ۱۳میلیون نفر خواهد شد.انتقال و پمپاژ آب از رودخانه های ارس و سیلوه یکی از راه‌هایی است که برای جلوگیری از خشک شدن این دریاچه مطرح شده است اما مجلس در سال ۱۳۹۰ با دو فوریت تصویب این طرح مخالفت کرد.

دریاچه ارومیه در آمریکاست...!!(یاداشتی از دکتر زیباکلام)


در سخنرانی ام به حاضرین گفتم که امشب از این در که رفتیم بیرون می گوئیم که «دریاچه ارومیه در آمریکاست.» چون اگر بتوانیم این نظر را جا بیاندازیم که دریاچه ارومیه در آمریکاست، در آن صورت صدا و سیما که یک پولِ سیاه هم برای مسائل محیط‌زیست ارزشی قائل نیست، لاجرم چون مسائل محیط‌زیست مربوط به آمریکا است برایش مهم می‌شود! بخشی از برنامه‌های پربیننده‌اش را اختصاص خواهد داد به محکوم کردن آمریکایی‌ها به‌واسطه آنکه در روز روشن ۵۶۰۰ کیلومترمربع دریاچه ارومیه را با عمقی که در خیلی جاها به ۱۴ متر می‌رسید را با موفقیت خشک کردند.
اینجوری تراژدی خشک شدن دریاچه ارومیه وارد رسانه‌های دولتی‌مان ازجمله رسانه «ملی» می‌شود. متفکرین و صاحب‌نظران متعهد اصولگرا یکی پس از دیگری فیلم و مستند می‌سازند و نشان خواهند داد که توسعه بی‌بندوبار غربی که اصالت را فقط به سود و پول می‌دهد (برعکس الگوی توسعه ما که اصالت را بر کرامت انسانی و مساوات و عدالت می‌دهد) حاصلش می‌شود خشک شدن دریاچه بزرگ ارومیه در ایالت فلوریدای آمریکا. برنامه مسئول و متعهد ۲۰:۳۰ لااقل ماهی یک‌بار به سروقت خشک شدن دریاچه ارومیه خواهد رفت. هنرمندان و سینماگران متعهد اصولگرا با ساختن فیلم‌ها و مستندهای زیبا نشان خواهند داد که چون خشک شدن دریاچه ارومیه خسارات اصلی را بر سیاه‌پوستان و سرخپوستان آمریکا وارد می‌کند و از آنجا که نظام آمریکا ذاتاً نژادپرست است و فقط سفیدپوستان برایش مهم است، بنابراین دولتمردان آمریکایی هیچ اقدامی برای خشک شدن دریاچه ارومیه نکردند و قس علی‌هذا. برخلاف تصورم حضار با کف زدن شدید خیلی از این پیشنهاد استقبال هم کردند و من هم که دیدم محیط‌زیست مملکت «حسینقلی‌خانی«و بی‌صاحب است و متولی ندارد و خود خانم ابتکار هم دارد برایم کف می‌زند...

امید اردبیل ویژه نامه گرمی منتشر شد...

امید اردبیل ویژه نامه گرمی(مغان) امروز منتشر گردید.این شماره از امید اردبیل که با گروهی جدید از روزنامه نگاران شهرمان تنظیم گردیده حاوی مطالبی چون "سوالات بی جواب از نماینده محترم شهر آقای موسوی"، باجروان کرسی مغان، شهر با عظمتی که بنا به دلایل نامعلومی از صحنه تاریخ محو شده است،مطالبی در مورد آیین نوروز در آذربایجان،وضعیت زیست محیطی شهر همچون دفع غیر اصولی زباله ها و پس ماند های شهر و همچنین مشکلات آلودگی و کیفیت آب مصرفی شهرو مطالب طنز با ستون سیرتیق اوشاغ  و سایر مطالب متنوع دیگر می باشد.هئیت نویسندگان این نشریه :صمد پاشایی،مصطفی جمشیدی،مهدی رسنمی،رضا سلامتی می باشند.