من مخالفم میر عزیز، ای سید جلیل القدر
از آلبر کامو می پرسند تو که در جهان مسئولی را نمی شناسی و به خدا معتقد نیستی و برای خودت طرف مقابلی قائل نیستی که اعتراضت را بشنود پس فریاد اعتراضت برای چیست؟ جواب می دهد اعتراض نمی کنم تا مخاطبی بیابم یا مسئولی را بیدار کنم و یا سرزنش کنم اعتراض میکنم چون نمی توانم اعتراض نکنم...
مردمانی با جلدی گوشتی و درونی پر از سادگی خرافه گرایی و بعد هم می گویند چرا باید بنویسم، چرا باید مخالف باشم و اعتراض کنم ، اصلآ سر صحبت که به اینجا رسید همگان بدانند و تمامی آن جفت گوش ها بشنوند و آن سر ها که کاری جز تایید کردن ندارند، بدانند آن چیز که حق مسلم من است اعتراض کردن است.آری اعتراض به این فرهنگ، به این کارها، به این فلسفه ای که در تلاش است بگوید که خیلی زرنگ است و من و همگان خیلی ساده ایم که آقایان هر کاری که دلشان بخواهد انجام دهند و کسی را جرات اعتراض نباشد. خودشان را جای آن معنویت ، آن تابو بگذارند هر روز، هر روز خون این مردم بدبخت را بمکند و خیالشان راحت که کسی را جرات مخالفت با آقایان نباشد. من مخالفم ...
آری آقایان، خانم ها ، همشهریان بنده با این مقبره ای که در شهرمان با نام سید جلیل القدر میر عزیز ساخته شده مخالفم و آن را چیزی جز سوء استفاده عده ای سود جو از این سید عزیز، سادگی این مردم بدبخت و ترویج خرافات و تقدس گرایی بیهوده در دین و مذهب نمی دانم.
بدا به حال ما، با این همه گناهانمان.راستی در آن روز یا درآن شب حرفی، دفاعی، بهانه ای برای خود باقی گذاشته ایم؟ آن زمانی که "ومن یعمل مثقال ذرة شرآ یره"...خود بنده هم مثل شما، باور کنید همگی مثل هم هستیم. این جامعه را همگی درست کرده ایم ، یکی مثل من رئیس و مسئول و باز یکی مثل من زرنگ روزگار شده کلاه برسر این و آن گذاشته و آن دیگر مثل من، غافل از همه چیز عادت کرده که هیچ وقت به خویش زحمت تفکر بدهد، عادت کرده که بگوید به من ارتباطی ندارد، چرا من خود را سپر بلا کنم ! نمی داند دزدی که به قافله اش زده تا ریال آخرش را نبرد، دست بردار نیست.این دزد، این نادانی، این سادگی...
چه معنایی دارد در شهری که بیکاری و بدبختی جوانانمان را هر روز بیشتر به دام فساد نزدیک می کند، صحبت از شبه امام زاده ای بکنیم که شفا می دهد، خانه می دهد پول می دهد...تا زبان باز می کنی فورآ آن سید را رابطی بین من و ائمه و خدا قرار می دهند.اصلآ می دانید من مسلمانی هستم که رابط این شکلی و پولی نمی خواهم. من نمی خواهم نیشخند آن هایی را ببینم که بعد رفتنم، خاک بر سرم کنند که نفهمیدم و شروع به خندیدن به ریش عقل و شعورم کنند.
آن هایی که دم از این سید عزیز می زنند در زمان حیاتش کجا بودند؟ چرا این سید زمانی که در حیات بودند رابط شفاء، عفو گناه نبودند؟ باور کنید درد من نه آنهایی هستند که دست به چنین کلاهبرداریی در جامعه می زنند، بلکه درد من جامعه ای است که براحتی آب خوردن بستر خوبی برای این کارها می شود.
و حرف آخر :
امام حسین (ع) روزی که از مدینه حرکت کردند، در وصیت نامه خویش به برادرش محمد بن حنیفه می نویسد: انی لم اخرج اشدآ و لا بطرآ و لا مفسدآ و لا ظالمآ، انما خرجت لطلب الاصلاح فی امة جدی ارید ان امر بالمعروف و انهی عن المنکر و اسیر بسیرة جدی وابی.